آرتیمان بهبهانیآرتیمان بهبهانی، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

آرتیمان بزرگ مامان و بابا

اولین روز با نی نی دوردونه

1395/11/16 13:14
نویسنده : مامان آرتیمان
135 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

بعد از بیرون اومدن از ریکاوری که جالبش این بود بعد از من  شش نفر رو آورده بودن که همه آه و ناله میکردن اما من نه!!!! با اینکه احساس درد داشتم  اما چیزی نمیگفتم و پرستار آقای کلی سئوال در مورد موشی کرد و من از یکی از پرستارها پرسیدم علت درد چیه ؟ گفت چون در طول بارداری  فشار به معده و رحم و.. اومده و الان بچه خارج شده برگشتن اجزای بدن به مرحله اول دردناکهتعجب

بهش گفتم اما دلم درد میکنه گفت بخاطر همینه که بعدا فهمیدم جای درد سزارین استخندونک

خلاصه بردنم به اتاقی که مخصوص مادها بود اصلا نمیتونستم تکون بخورم خیلی درد داشتم .مامانم رو دیدیمگریه خیلی خوشحال بودم اما بغض داشتم.بهترین تصویری است که میتونی ببینیفرشته خلاصه برادرم هم بود با کمک برادرم منو خوابوندن رو تخت چقدر سنگین بودم. شیرینی گرفته بود  اما من نمیتونستم بخورم و داشتم از گرسنگی میمردم خداااااااااااااااااااترسو

کارهای اولیه انجام شد همسرم تازه بلیط گیرش اومده بود برای هشت شب.دلم میخواست باشه ولی همینکه مامانم کنارم بود خوشحال بودم بعد مادربزرگم اومد با یه عالمه غذا و مواد مغذی خخخخخخخخخخ حیف که اونا هم نخوردم.بدتر از من مامانم بود که هیچی نمیخورد. موشی منو ساعت دو بود آوردن .الهی یه پاندا کوچولو ناز خوابیده.خیلی ناز بود دلم میخواست میخوردمش. جالبه من بچه کوچولو رو اصلا دستم نمیگرفتم نمیدونم چرا تا دادنش بدون معطلی گرفتم حتی نمیترسیدم بخوره زمین.سینه ام رو گذاشتم تو دهمش و میک زد. ولی متاسفاه شیر نبود بچم گریه میکرد و اصلا نمیخوابید و مواد بیهوشی داشت منو خفه میکرد از خواب.پرستار برد نمیدونم چی داد بهش اروم شد و تونستم بخوابم و مامان همش مواظبش بود گذشت تا یک شب که به زور مامان از جا بلند شدم .خیلی بد بود  درد امونم رو بریده بود مثلا آدمهای چاقو خورده راه میرفتم.یه چیزی خوردم و تاصبح خوابیدم .صبح مامان گفت اگر بهتری برگریدم خونه . چون بیمارستان میگفت باید بمونی تا دو روز مرخص شدن با مسئولیت خودمون بود.راستی شب همسرم با برادرم اومد اما متاسفانه راهش ندادن.حتی بچه های برادرم رو که مشتاق بودن راه نداده بودنخواب آلود

کارهای مرخص شدن  تا ساعت یک ظهر طول کشید و من و مامان و همسرم رفیتم خونه. طاها جا انداخته بود و من استراحت کردم اما همه بالای سر موشی جمع شده بودن. ولی فرداش زردی گرفته بود و باز راهی بیمارستان شدیم.

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)