آرتیمان بهبهانیآرتیمان بهبهانی، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

آرتیمان بزرگ مامان و بابا

نی نی توتولو زردی گرفت

1395/11/19 11:00
نویسنده : مامان آرتیمان
115 بازدید
اشتراک گذاری

گریهدرود 

داستان موند تا حایی که فهمیدم مش موش ما زردی دارهگریه  شب قبل زن برادرم گفت و من و همسرم صبح زود رفتیم دکتر، آزمایش دادیم و شماره 12H بود من شنیده بودم تو این اعداد بچه رو بستری نمیکنن.خلاصه ساعت هشت بود تو بیمارستان منتظر متخصص شدیم خیلی طول کشید تا متخصص اومد آخه تو بخش بود و چند تا بچه مشکل دار بودن. بهمون گفت ببر زیر دستگاه و سردی بخور با شیر خودت، خیلی ناراحت بودم بگذریم که از این عصبانی بود چرا این همه لباس تنش کردیم و کلی حرف بارمون کرد. خلاصه اومدیم خونه و تا یک هفته من رعایت کردم .همسرم رفت جمهوری و دستگاه خرید، اون موقع فکر کنم شبی سی تومن بود خلاصه پسرم اصلا تحمل نمیکرد رو چشمم چشم بند باشه همش میزد کنار خلاصه خیلی بد بود خیلی  خاطرات بدی دارم اصلا نمیخوتم تکرار شه  تا چهل و پنجمین روز تا خوب شه  شاید بالای بیست دفعه این بچه تست داد خیلی داغون شد ولی از بس صبور بود و صداش درنمیومد بیشتر دلم براش کباب میشد. خطاواییییییییی چقدر صبح زود میگرفتمش تو بغلم و ز این دکتر به اون دکتر میبردمش و تو راه گریه میکردم .دلم برای  بچم میسوخت.ولی خدا رو شکر فقط زردی بود اما ترسم از این بود چرا اینقدر طول کشید. همش مسگفتم نکنه به مغزش برسه .

ایییی خدا برای کسی نخواه غمگینهمش تو سینم بود و صداش در نمیومد.ولی خدا نکنه گرسنه بود یعنی آبروم میرفتبوس. عاشق شیر خوردنش بودم.فداش بشم. با این اوصاف خوب نشد و برگشتم  با هواپیما برگشتیم که سر همین هم کلی پرس و جو کردم گوشهای نازش نگیره .من و خواهرم و مادرم.وقتی رسیدیم رفتم دنبال کارهای  بیمه، مامان و خواهرم حواسشون بود به پسرم و شب هم گلی گریه و زاری کرد نمیدونم چش بود اما انگار شیر نداشتم چون کلا یه روز کامل غذا نخورده بودم.

برگشتم پیش مامان، تنهایی نمیتونستم نگه دارم پسرم رو ، همش پیش  مامان بود و خدا خیر بده  همه جوره جمعش میکرد من اصلا نفهمیدم چجور شش ماه گذشت.ولی کشو  قوس زیادی داشت. زردی موشی چهلو پنج روزگی از دوازدده کشید به هفت و یه هفته بعد دو و راحت شدم.اونروز کلی گریه کردم از بس خدا خسته شده بودم .و خانودم بیشتر از همه .کلی استرس و ناراحتی

دلم نمیخواهد هیچوقت برگردم به اون زمانهای تلخ اما دیدن روی زیبای موشی تو موقع قشنگترین خاطراته منه

و حالا غصه جدید گذاشته شدن موشی تو مهد و غذاشگریه

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)