آرتیمان بهبهانیآرتیمان بهبهانی، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

آرتیمان بزرگ مامان و بابا

مهد موشی مامان

درود  زردی خیلی طول کسید خیلی خسته شده بودم. دقیقا 45 روز واییییییییییییییی ولی گذشت با تمتم سختیهاش گذش بدترین زمان زندگی من بود.خلاصه زمان شش ماه گذشت و من و ماندم و موشی و مهد.سه شنبه روز اول کاری بود ولی چون موشی واکسن داشت مرخصی گرفتم و چهارشنبه رفتم سرکار،وسایل مهد رو با بابایی پسرم بردیم مهد، یکم براش عجیب بود ولی چون کوچولو بود گریه نکرد.تو دلم غوغایی بود خیلی ناراحت بودم اما خوشحال از اینکه جایی بود که موشی رو بسپرم بهش و تقریبا خیالم راحت شه،هر چی مهد میخواست براش میبردم . اما متوجه شدم از وسایل موشی برای بچه های دیگه استفاده میشه که طی نامه ای از زبان پدر موشی این موضوع رو متذکر شدم که انجام نشه.خیلی اذیت شدم هر روز یه چیز...
15 فروردين 1396

نی نی توتولو زردی گرفت

درود  داستان موند تا حایی که فهمیدم مش موش ما زردی داره   شب قبل زن برادرم گفت و من و همسرم صبح زود رفتیم دکتر، آزمایش دادیم و شماره 12H بود من شنیده بودم تو این اعداد بچه رو بستری نمیکنن.خلاصه ساعت هشت بود تو بیمارستان منتظر متخصص شدیم خیلی طول کشید تا متخصص اومد آخه تو بخش بود و چند تا بچه مشکل دار بودن. بهمون گفت ببر زیر دستگاه و سردی بخور با شیر خودت، خیلی ناراحت بودم بگذریم که از این عصبانی بود چرا این همه لباس تنش کردیم و کلی حرف بارمون کرد. خلاصه اومدیم خونه و تا یک هفته من رعایت کردم .همسرم رفت جمهوری و دستگاه خرید، اون موقع فکر کنم شبی سی تومن بود خلاصه پسرم اصلا تحمل نمیکرد رو چشمم چشم بند باشه همش میزد کنار خلاص...
19 بهمن 1395

اولین روز با نی نی دوردونه

سلام بعد از بیرون اومدن از ریکاوری که جالبش این بود بعد از من  شش نفر رو آورده بودن که همه آه و ناله میکردن اما من نه!!!! با اینکه احساس درد داشتم  اما چیزی نمیگفتم و پرستار آقای کلی سئوال در مورد موشی کرد و من از یکی از پرستارها پرسیدم علت درد چیه ؟ گفت چون در طول بارداری  فشار به معده و رحم و.. اومده و الان بچه خارج شده برگشتن اجزای بدن به مرحله اول دردناکه بهش گفتم اما دلم درد میکنه گفت بخاطر همینه که بعدا فهمیدم جای درد سزارین است خلاصه بردنم به اتاقی که مخصوص مادها بود اصلا نمیتونستم تکون بخورم خیلی درد داشتم .مامانم رو دیدیم  خیلی خوشحال بودم اما بغض داشتم.بهترین تصویری است که میتونی ببینی  خلاصه برا...
16 بهمن 1395

بدنیا اومدن دوردونه ما

سلام اصلا دلم نمیخواست اینجا به دنیا بیاد پس همه تلاشم رو میکردم برم تهران, دائم تو این سایت تو اون سایت از این و اون میپرسیدم مشکلی پیش نمیاد تو ماه نه برم, خلاصه که سخت بود تو ماه هشت تهران رفتن البته بنا به دلایلی که کاملا شخصیه, خلاصه بعد از تلاشو کاووش فراوان تصمیم گرفتم با قطار برم, خوبیش این بود که برادرم و زنش و مامانباهامون بودن, قطار حرکتش ساعت 4 بود من از خونه راه افتادم با همسرم و توراه  کالباس خریده بود و برای خرید سس ایستادیم ولی برادرم همش زنگ میزد دیر نکنید اونها از GATE ردشده بودن و منتظر من بودن , البته فاصله خونه تا راه آهن کم بود, خلاصه وقتی رسیدیم همه لبخند زنان بهم نگاه میکردن.یه لحطه دلم گرفت دلم میخواست همسرم ...
11 بهمن 1395

آرتیمان وقتی یه جنین کوچولو بود

سلام  نمیدونم چی بگم اما داشتن یه بچه واقعا حس قشنگیه, همش میگم کاش زودتر به دنیا میومد, خیلی حس فوق العاده ای.خوب بریم سر اصل مطلب. زمانیکه تصمیم گرفتیم اصل فکر نمیکردم همه چیز با سرعت انجام شه, اما وجود اشتباه در جواب آزمایش که باردار نیستم خیلی ناراحجتم کرد, هر چند قبلش هم میترسیدم از بچه دار شدن و همش میگفتم وقت هست اما نبود, ولی بازم وقتی در BCK دیدم باردار نیستم خیلی ناراحت شدم و آزمایش رو ول کردم تا یک هفته بعد که به زور مادر و همسرم دوباره آزمایش دادم اصلا باور نمیکردم که باردارم همش فکر میکردم  بازم باردار نیستم.خلاصه از خوشحالی به همسرم گفتم و اون هم خوشحال شد اما فکر کنم یه کوچولو میترسید.خلاصه به مادرم خبر دادم ام...
4 بهمن 1395
1